نوآوریهایش در
منطق و ریاضی بهکنار، حتّی شاید بتوان نقدهایِ کوبندهاش را بر ایدهآلیسم
بریتانیایی نادید گرفت—هرچند
که فراموش نباید کرد که نقدهایِ همو باعث شد چندین دهه در بریتانیا کَسی از هگل و
ایدهآلیسم چندان سخنی نگوید—،
نوشتنِ کتابِ پرینکیپیا ماتیماتیکا با همکاریِ دوستش آلفرد نورث
وایتهد[=هووایتهد] را نیز اگر نادیده بگیریم(میتوان نادیده گرفت؟!)، امّا
نمیتوانیم تَک مقالتِ فلسفی-منطقیاش را نادیده گرفت. یکی از گوهرهایِ درخشان
فلسفهیِ تحلیلی.
1905
تنها 33 سال داشت، مقالهیِ 15 صفحهای(1) که در مَجلهیِ مایند منتشر کرد، به
گواهی گواهان و رایمندانِ فلسفهیِ تحلیلی، متنفّذترین مقالهیِ سدهیِ بیستم است.
این نفوذ را نه فقط میتوان با میزان ارجاعاتی که به آن دادهاند سنجید، بلکه با
بحث و فحصی که از روزِ انتشارش و بخصوص از نیمهیِ دُوُمِ سدهیِ بیستم تا به
امروز برانگیخته نیز میتوان دریافت. در اهمیّت این مقاله همان بَس که 45 سال هیچ
نقدی برآن نوشته نشد!(یا نتوانستند بنویسند). در فلسفهیِ تحلیلی کمتر نظر و
نوشتاری بوده، که بعد از انتشار بلافاصله با إِستدلالها و مثالهای نقضی و ...،
مورد نقد قرار نگرفته باشد(این نکته تا آنجا اهمیّت یافته—یعنی نقد—که
در فلسفهیِ تحلیلی کمتر کَسی شَجاعت آنرا داشته که بگوید میتوان نظامی فلسفی ساخت).
شاید ستایشِ فرنک رَمْزی—که
خود نبوغی رَشکبرانگیز داشت—ازین
مقالتِ راسل کافی باشد: ”سرمشقِ[=پارادیمِ] فلسفه“. همچنان زوایایِ تازهای
دربارهیِ اهمیّت این مقاله کشف میشود: باش تا صُبح دولتات بدمد!
در عظمتِ زبانآوری
و ذوقِ هنریاش، همین بَس که نوبلِ ادبیّات 1950 را ازآن خود کرد. وقتی از نیمه یِ
عُمر گذشت، چندان به کارهایِ منطقی-فلسفی نپرداخت، علّتش آن بود که بهنظر لُرد
راسل، جوانهایِ بااستعداد و پُرتوانی به میدان آمدهاند و چندان نیازی به حضور چُنویی
نیست. امّا مهمتر، شَجاعتِ انسانی و انساندوستیاش بود. در شَجاعتِ انسانی و
مَدَنیاش همین بَسْ که بخاطر اعتراض به سلاحهایِ اتمی در پیرسالی بهزندان رفت.
در یکی از آخِرین مصاحبههایِ تلویزیونیاش نیز بر اهمیّتِ عقلانیّت و عشق برایِ
تمام انسانها تأکید کرده بود. میراثِ منطقی-فلسفییِ او و نیز میراثِ او در
ریاضیّات، و اندیشهیِ سیاسی و اخلاقِ انسانی اش هنوز زنده است. مهمتر بهنظرم: عُمق
و بصیرتهای فلسفی اوست—بخصوص
در ”دربابِ دلالت“—،
و دو دیگر: بینش و شَجاعت انساندوستانهیِ اوست. میراثی که مرزی نمیشناسد.
دُوُمِ فوریه «چهل
و هفتمین» سالمْرگِ برتراند آرثور ؤیلیام راسل.
.............
(1) توضیح: در نشر نَخُستِ این مطلب به اشتباه نوشته بودم "14" صفحه(تنبلی کردم و کوتاهی و به مقاله رجوع نکردم). دکتر کاوه لاجوردی کامنت نوشتند و متذکّر شدند که مقاله "15" صفحه بوده است. بعد از آن متن را اصلاح کردم. از ایشان صمیمانه ممنونم.
.............
(1) توضیح: در نشر نَخُستِ این مطلب به اشتباه نوشته بودم "14" صفحه(تنبلی کردم و کوتاهی و به مقاله رجوع نکردم). دکتر کاوه لاجوردی کامنت نوشتند و متذکّر شدند که مقاله "15" صفحه بوده است. بعد از آن متن را اصلاح کردم. از ایشان صمیمانه ممنونم.
سلام. ممنون بابتِ انتشارِ این نوشتهی اطلاعدهندهی زیبا.
پاسخحذفمنبابِ خردهگیری: مقالهی راسل، آنطور که در ۱۹۰۵ منتشر شده است، پانزده صفحه است: از ۴۷۹ تا ۴۹۳ (و شاملِ خودِ ۴۹۳).
دکتر لاجوردی عزیز سلام،
حذفبهخاطر تأخیر در پاسخ پوزشخواهم. عادت دارم هر روز پاسخ بدهم، گاهی باید استثناء قائل شد البته!
اینکهِ شُما اینجا سر بزنید خوشحال کننده است حتّی اگر خواندن چیزی باعث شود که "خُردهگیری" کنید(که البته به جاست و درست بود). بخاطر تذکّر و اصلاح صمیمانه ممنونم. در متن هم تغییر دادم، و پانوشت اضافه کردم تا خوانندگان بدانند شما متذکّر شدهاید. بهخاطر اشتباهم از همه پوزشخواهم.